چه چیز میتواند انگیزه اصلی این ایده باشد؟ برای یافتن پاسخ این سؤال، نیاز است کمی به عقب برگردیم؛ درست جایی که آمریکاییها در طی دوران جنگ سرد، به علت اهمیت نقش سیاستهای فرهنگی در پیروزی در جبهه سیاسی جنگ سرد، درگیر نوعی جنگ نرم یا به بیان ساندرز «جنگ سرد فرهنگی با شوروی» بودهاند. این جنگ، از همان آغاز حضور نیروهای آمریکا و شوروی در آلمان در سال 1945م بهتدریج شکل گرفت و تا فروپاشی شوروی ادامه یافت. در این جنگ، تلویزیون، یک ابزار غیرقابل جایگزین برای دستیابی به قدرت بیشتر و در نهایت، پیروزی بر رقیب بود.
تلویزیون از اواخر دهه 1940م به عنوان یک رسانه توده، جای پای خود را در فضای دوران جنگ سرد پیدا کرد. از همان آغاز، آمریکا از تلویزیون به عنوان یک سلاح ایدئولوژیک برای گسترش ارزشهای لیبرال و حامی سرمایهداری بهره گرفت. پت ویور نیز در جهت ایفای نقشی برجسته توسط آمریکا در گسترش تلویزیون جهانی پیشنهاد فوق را مطرح کرد.
واژه «جنگ نرم» امروزه در سطح وسیع و گستردهای وارد قلمروی مطالعات جامعهشناسی سیاسی و روابط بینالملل شده است؛ بهگونهای که تهدیدی جدی برای جوامع مختلف خصوصاً کشورهایی نظیر ایران محسوب میشود. جنگ نرم، در حقیقت شامل هر گونه اقدام روانی و تبلیغاتی رسانهای است که جامعه هدف یا گروه هدف را نشانه میگیرد و بدون درگیری نظامی و گشودهشدن آتش، رقیب را به انفعال یا شکست وامیدارد. قدرتهای هژمونیک، تلاش گستردهای دارند تا از طریق قدرت رسانه، سلطه نرم را بر سایر مناطق جهان که دشمن تلقی میشوند، ایجاد نمایند. با توجه به اینکه شیوهها و روشهای جنگ نرم متنوع میباشد، یکی از برجستهترین جنبههای آن، استفاده از رسانهها برای «جنگ رسانهای (media war)» است. بنیادیترین تعریف از «جنگ رسانهای»، تضعیف کشور هدف و بهرهگیری از توان و ظرفیت رسانهها (اعم از مطبوعات، خبرگزاریها، رادیوها، تلویزیون، اینترنت و اصول تبلیغات) به منظور دفاع از منافع ملی است. جنگ رسانهای، تنها جنگی است که حتی در شرایط صلح نیز بین کشورها به صورت غیررسمی ادامه دارد و هر کشوری از حداکثر توان خود برای پیشبرد اهداف سیاسی خویش، با استفاده از رسانهها، بهرهگیری میکند. جنگ رسانهای، جنگ بدون خونریزی، جنگ آرام و جنگ بهداشتی و تمیز تلقی میشود.
امروزه، غرب به رهبری ایالات متحده آمریکا، بهعنوان یک قدرت هژمونیک و با تجربه جنگ نرم با کمونیستها، با استفاده از فناوری رسانه، به یک هژمونی رسانهای علیه اسلام دست زده است. تأسیس شبکههای رادیویی و تلویزیونی ماهوارهای متنوع برای اقلیت مخاطبان در هر جای جهان را باید در همین سلسله جریان ارزیابی کرد.
اما آیا ابزار آمریکا برای این هژمونی رسانهای، تنها به تلویزیون محدود میشود؟ در بحث ارتباطات و ابزارهای وسایل ارتباطات جمعی، در دورهای، متخصصان علوم ارتباطات بر این باور بودند که «رسانه، همان پیام است (The Medium is the Message).» در واقع، این پیام بود که هدفش معطوف به رسانه بود. تحقیقات ویژه در تاریخ نشان میدهد که به تعداد جوامع بشری، روش و ترفندهای متفاوت برای تکثیر و انتشار پیام وجود دارد و این شیوهها را میشود از میان تاریخ و فرهنگ آنها به دست آورد. امروزه پیشرفت فناوری، راه را برای برقراری ارتباط هموارتر کرده است.
در تقسیمبندی دورانهای مختلف تاریخ، اندیشمندان، هر دورهای را متناظر با یک نوع وسیله ارتباطجمعی میدانند؛ به گونهای که ظهور رادیو و ورود آن به خانهها و جریان ارتباطی جهان، مصادف بود با تغییر و تحولی در این عرصه. طبق نظریه جان دیمیک با عنوان نظریه «نقش مناسب»، رسانهها همانند الگوی تنازع بقای موجودات زنده در طبیعت، دارای اکولوژی یا بومشناسی هستند.
امروزه، این سخن مکلوهان که «رسانه، همان پیام است» به «پیام، همان رسانه است (the message is the medium)» تغییر پیدا کرده است. اینترنت، تواناییهایی را برای درهمآمیختن رسانهها فراهم کرده است که مکلوهان ـ گرچه در پیشبینی تأثیر رسانههای جهانی، موضعی رادیکال داشت ـ نمیتوانست حتی تصورش را هم بکند. برخی معتقدند که تا پایان سال 2012م دیگر تلویزیون به عنوان مهمترین ابزار در انتقال پیام شناخته نمیشود و وسایل ارتباط جمعی، جدیدتری جای آن را خواهند گرفت. در واقع، اینترنت و فضای مجازی، نه به عنوان یک وسیله، بلکه به عنوان بستری متشکل از وسایل ارتباطی جمعی جدیدتری در حال رشد هستند. امکان رفع نیازهای روزانه با برقراری ارتباط از طریق اینترنت، آن هم به شیوههای مختلف مانند: حضور در گروههای مجازی، شبکههای اجتماعی، رایانامهها، چتهای گروهی و خصوصی، آر اس اسها و... نشان از این تغییر دارند.
بررسی ملزومات این تغییر، بستر ارتباطی در آیندهای نزدیک و شناخت درست مخاطب در این تعامل مهم به نظر میرسد. حال با توجه به مقدمهای که بیان شد، این سؤال مطرح میشود که کارکرد اینترنت و در معنای عام، «فضای مجازی»، برای پیشبرد اهداف این هژمونی چیست؟ راه رهاییِ مخاطب از این انحصار و هژمونی رسانهای چیست؟
پل لوینسون، استاد ارتباطات و مطالعات رسانهای دانشگاه فوردهام نیویورک، در مقالهای با عنوان «جدیدتر از رسانههای خیلی جدید»، با اشاره به سرعت اعجابانگیز تطور رسانهها در این دوران، میگوید: «در این نظامهای ارتباطی، مصرفکنندگان به تولیدکنندگان تبدیل شدهاند و آثارشان به طور رایگان در دسترس همه قرار میگیرد»؛ یعنی در رسانههای جدید، مخاطب دارای نقشی فعال است.
او در ادامه، به ریزش خوانندگان و بینندههای روزنامهها و برنامههای خبری تلویزیونی اشاره میکند و به طور مثال، میگوید: «نیویورکتایمز، در پایان سال 2009م نیروهای خود را تعدیل کرد. شبکههای خبری، در مجموع، 15 میلیون مخاطب را به خود جذب کردهاند؛ در حالی که این میزان در دهه 1970م بیش از 55 میلیون بیننده بود.» اما آیا این بدان معنا است که مردم امروزه کمتر مطلع هستند؟ درست بر عکس؛ مردم امروزه از هر زمان دیگری بیشتر مطلع هستند؛ چرا که میتوانند بهسرعت اخبار بهروزشده را در هر جایی که هستند، از طریق بستر فضای مجازی، دریافت کنند و از آن طرف هم قدرت فناوریهای اطلاعاتی جدید نظیر شبکههای اجتماعی (توییتر، فیسبوک، گوگلپلاس و...) و شبکههای اشتراک ویدئو (یوتیوب)، به هر فردی اجازه میدهد که هرگاه در بطن یک رویداد قرار داشت، بهسرعت خبرها و تصاویر آن رویداد را برای همه جهان ارسال کند.
اما یک نکته و یک سؤال مهم در این بین وجود دارد. نکته اول، نقشِ مخاطب به عنوان تولیدکننده است؛ نه مصرفکننده پیامِ رسانه. سؤال دوم آنکه آیا در این جریان آزاد اطلاعاتی، به همان سهولتی که به هر فردی این امکان را میدهد تا پیام خود را منتشر کند، این امکان برای فردی با دیدگاهی مخالف دیدگاه گردانندگان آن فضا وجود دارد؟
در مورد نکته اول، والتر بنیامین (1892 تا 1940م) نظریهپرداز برجسته دهههای نخست قرن بیستم، در مقاله مشهور خود با نام «هنر در عصر تکثیر مکانیکی» بیان میکند که فناوریهای مدرن، با نزدیکتر کردن اثر هنری (متن) به مخاطب، بهتدریج، تمایز میان اصل و کپی (بدل) را از بین بردهاند و در این حالت، «تمایز میان مؤلف و مخاطب، ویژگی اساسی خود را از دست خواهد داد. این تمایز، صرفاً جنبه کارکردی خواهد یافت که هر بار روندی متفاوت خواهد داشت. در واقع، مخاطب (خواننده)، هر لحظه آماده است تا به مؤلف تبدیل شود.»
این مسأله، بدین معنا است که با از بین رفتن تمایز میان اصل و کپی و به تبع آن، یکیشدن مؤلف و مخاطب ـ در ابزار رسانهـ ، جنبه زیباشناختی یکه و یگانه اثر، تبدیل به پیامی جمعی و وارد ابعاد ایدئولوژیک و سیاسی خواهد شد؛ یعنی همان گونه که یک هنرمند در مقابل دوربین با فریب و شعبدههای خود، بیننده را محو خود میسازد، نظام سلطه و هژمونی حاکم نیز از این پس قادر خواهد بود تا با استفاده از فناوری و ابزار رسانه، بر اذهان توده غلبه یابد و بدین شکل، با همسوانگاری گفتمان مورد نظر خود با مخاطب، به بازتولید و تکثیر ایدئولوژی نهفته در گفتمان خود بپردازد. بدین شکل، نظام سلطه هر چه بیشتر قادر به یکسانسازی مخاطب در قالب مصرفکننده و در نتیجه، قادر به القای نامحسوس ایدئولوژی خود در قالب یک کالای فرهنگی یا یک مُد مصرفی به توده خواهد شد.
همان طور که گفته شد، رسانههای مجازی با وسعت اطلاعات و امکانات ویژه برای مخاطب یا همان مصرفکننده، در عین حال با در اختیار گذاشتن ابزار فرامتن، مخاطب یا مصرفکننده را خواسته و ناخواسته، تبدیل به تولیدکننده و پدیدآورنده نیز میکنند که ناخودآگاه همسو با ایدئولوژی سیاسی ـ اقتصادی حاکم (نظام سلطه)، آگاهی جمعی کذبی را در یک چرخه ارتباطی مداوم تولید و بازتولید، مصرف میکند و در یک کلام، رسانههای مجازی، موجب از بین رفتن آگاهی فردی و آزادی اندیشه او میشود و در نهایت، تنها یک گزینه، یعنی ارتباط جمعی کذبی را فراهم میآورند که فرهنگ و اندیشه را همچون یک کالای فرهنگی، مصرف و در عین حال بازتولید میکند.
سرانجام، آنچه از این روند مصرف و بازتولید بر جای میماند،... به مثابه یک کالای مُد روز در برابر حقیقتی میباشد که هر روز ـ در این چرخه فناوری ـ کمرنگتر و بینشانتر مسخ شده و بیهویت باقی میماند.
به نظر میرسد با تبیین نقش واقعی مخاطب، پاسخ سؤال دوم نیز مشخص شده است. برخلاف آنچه پل لوینسون در مقاله خود به عنوان مشخصه اصلی رسانههای جدید، یعنی گشودگی بر همه نظرها و دیدگاهها اشاره میکند، باید گفت اصولاً ماهیت نشر و پخش اطلاعات، گزینشی است. گیلپین میگوید: «رسانههای همگانی، از طریق گزینش تصویرها، عنوانها و سبکهایی که به درون اتاقهای نشیمن میفرستند، ایدئولوژی را انتقال و تغییر ماهیت میدهند.» برای پاسخ به سؤال فوق، شاید به نظر برسد که راه رهایی از این هژمونی رسانهای، فضای مجازی است؛ چرا که فضای مجازی، یک سرویس تمرکززدا و پلورال برای همه جامعه است.
اینترنت، از آغاز همهگیری در دهه 1990م تا کنون، مسیر پرفراز و نشیبی را طی کرده است. آزادی و دسترسی به اینترنت، دیگر مقولهای نیست که قابل بحث و نیاز به اثبات داشته باشد؛ اما این پرسش مطرح میشود که آیا خود اینترنت نیز در دام شرکتهای بزرگی چون: یاهو، امریکن آنلاین، گوگل و... نیست؟ پاسخ به این سؤال، مثبت است. در اینترنت، پایگاههای پرقدرتی نظیر بیسیدیسنی و ایاسپیان یکهتازی میکنند و ویکیپدیا آنچه را میخواهد، میداند و آنچه را میداند، میگوید.
در مجموع، هرچند هماکنون نیز میتوان این انتقال نسل از رسانههای سنتی به رسانههای جدید را بهوضوح مشاهده کرد، اما در عین حال، مهمترین موضوع این نیست که علت یا مانع پیشرفت و ورود به بستری با قابلیتهایی گستردهتر و متفاوتتر چیست؛ بلکه باید بتوان در این ارتباط چندوجهی، توازن را بهخوبی رعایت کرد و با آگاهی از این نکته، که شبکههای اجتماعی ابزار اصلی آمریکا برای نفوذ بر افکار جهانی است، به سراغ آنها رفت. مسأله اصلی این است که فناوری باید از سازنده خود تبعیت کند؛ نه اینکه ما تابع فناوری باشیم و این امر، مستلزم آگاهیبخشی و مقاوم کردن مخاطب است.
منابع:
منبع: