بعضي از صاحبنظران تعريفي از جهاني شدن ارائه دادهاند كه مفهوم آن وسيعتر از مفاهيم فوق است. آنها جهاني شدن را به عنوان «پديدهاي چند بعدي كه قابل تسرّي به اشكال گوناگون عمل اجتماعي، اقتصادي، سياسي، حقوقي، فرهنگي،نظامي و فناوري و همچنين عرصههاي عمل اجتماعي چون محيط زيست است»(3 )تعريف كردهاند.
آقاي ناصر فكوهي در مجله جامعهشناسي ايران از سطح تعريف فراتر رفته و بيشتر به مفهوم آن پرداخته است. او در اين باره چنين مي نويسد: «اين پديده در واقع فرايندي است كه از در هم آميختن فرهنگي به وجود ميآيد و از قطبهاي جهاني غربي به سمت كشورهاي پيراموني در حركت است و در روند خود تغييرات شتابان، گسترده و متراكمي را در سراسر جهان در همه اشكال زندگي بشر پديد ميآورد. به طوري كه به نظر ميرسد نه هيچ گوشهاي از جهان و نه هيچ بعدي از ابعاد پيچيده زندگي بشر به لحاظ سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي از دست به گريبان شدن با آن در امان نميمانند و در اثر مجموعه اين وقايع و شدت يافتن اين جريانات در جهان، با تغييرات كلاني مواجه هستيم كه مهمترين آنها عبارتاند از روابط اجتماعي گسترش يافته، تداخل متقابل و فزاينده اين پديده روابط و ظهور نوعي زير ساختار جهاني. بدين معنا، افزايش بسيار زياد و شديد ارتباطات در همه سطوح منجر به كاهش عملي و آشكار فاصله فرهنگها و جوامع و به عبارت ديگر، از بين رفتن تفاوتهاي آشكار بين فرهنگها و كمابيش يكسان شدن آن ميشود. كه همه اينها به دنبال خود نوعي زير ساختار جهاني را ميسازند كه از سطح هر يك از دولتهاي ملي يا محلي فراتر رفته و مفهومي فرا كشوري و فرا ملي پيدا ميكنند».(4)
تاريخچه جهاني شدن
ذكر تاريخ قطعي از جهاني شدن، شايد دور از حزم و احتياط باشد. همانطور كه در تعاريف ارائه شده از جهاني شدن ملاحظه ميشود، از آن به عنوان فرايند (PEROSE) ياد شده است و همانگونه كه ميدانيم، فرايند به تغييرات مستمر و معمولاً كند و ناملموس اطلاق ميگردد كه نه مقطعي از زمان، بلكه در يك فاصله طولاني يا نسبتاً طولاني حادث ميشود، به گونهاي كه بعضي شروع آن را انقلاب صنعتي و آغاز كشورگشايي و فعاليتهاي استعماري كشورهاي اروپايي در قرون 16، 17 و 18 ميدانند. ولي اغلب صاحبنظران عمر آن را بيشتر از چند دهه، يعني نيمه دوم قرن 20 و امضاي اولين موافقتنامه تعرفه تجارت جهاني (GATT) نميدانند و يادآور ميشوند كه در دهه آخر آن شدت و وسعت بيشتري يافت. ولي آنچه مسلم است، اعلام نرخ شناور ارز در سال 1971 به وسيله نيكسون رئيس جمهور امريكا(5) و روي كار آمدن دو محافظهكار(6) (ريگان در آمريكا) و (تاچر در انگليس) در دو كشور بزرگ صنعتي (امريكا و انگليس) روند آن سرعت پيدا كرد و در دهه منتهي به پايان قرن 20 نظر خيلي از صاحبان انديشه را به خود جلب كرد.
علل جهاني شدن
آنچه در اين مقاله از آن به عنوان جهاني شدن ياد ميشود، معلول عوامل متعددي بود كه عمدهترين آنها عبارتاند از:
- رشد بازار مالي جهاني كه اخيراً حجم مالي در مقايسه با حجم تجارت بهسرعت رشد كرده است؛
- فروپاشي نظام سوسياليستي و پايان جنگ سرد و ادغام بازار كشورهاي مختلف – بهجز كره شمالي - در بازار جهاني؛
- رشد فعاليتهاي شركتهاي چند مليتي و گسترش منطقهاي نفوذ آنها؛
- انقلاب در فناوري اطلاعات، ارتباطات و حمل و نقل كه هزينههاي ارتباط از راه دور حمل و نقل را كاهش داده و از اين رو، اهميت فاصله را در فعاليتهاي اقتصادي به حداقل رسانده است؛
- بينالمللي شدن مسائل زيست محيطي.(7)
ابعاد جهاني شدن
جهاني شدن گرچه تقريباً تمام شئون زندگي انسآنها را در سراسر جهان تحت تأثير قرار ميدهد، ولي ظاهراً در طيف وسيع و گسترده آن، جنبههاي فرهنگي، اقتصادي و سياسي از ديد صاحبنظران برجستگي بيشتري پيدا كرده است.
انسانشناسان بنا بر موضوع مورد علاقه انسان، بُعد فرهنگي جهاني شدن را با اهميت دانستهاند. آقاي ناصر فكوهي نتيجه جهاني شدن را «يكدست شدن و پيوند خوردن آن در گستره جهاني و يا به عبارت ديگر، يكسان شدن جهانبينيها كه به يكسان شدن سليقهها و يكسان شدن زيباشناختي ميانجامد»، ميداند و اضافه ميكند: «بر اين اساس، اختلاف بين آداب و رسوم، شيوههاي زندگي، حتي آداب روزمره نظير: خوراك، پوشاك، آرايش و حتي ظريفترين حركات نظير: سخن گفتن، راه رفتن و نشستن از بين ميرود»(8). گفتني است كه محقق نامبرده در جاي ديگر همان مقاله ضمن پذيرش تأثير فرهنگها از فرهنگ جهان صنعتي با اين ايده كه برخي عقيده دارند فرهنگ غربي، فرهنگهاي سنتي و بومي را در خود هضم مينمايد، بهشدت مخالف بوده وميگويد: «انسانشناسي در رويكرد به جهاني شدن، در عين حال كه تحولات مهم و پيشرونده ناشي از جهاني شدن را گريزناپذير و محتوم ميداند، اما در رابطه با ادعاي جهانگرایی مبني بر يكسانسازي محرز و بيچون و چراي فرهنگها كاملاً ترديد دارد و مدعي اين است كه ديدگاههاي جهانگرا پتانسيلها و پوياييهاي دروني فرهنگهاي متعدد و گوناگوني را كم اهميت انگاشته و ناديده ميگيرد؛ در حالي كه فرهنگهاي محلي داراي درونمايههاي بسيار عميق و گوناگوني هستند كه در مواجهه با جريانات جهاني هر يك بر اساس محتواي خود واكنش نشان ميداده و اشكال بيشمار «پيوندي» جديد را ميسازند كه نتيجه آن، يكسان شدن نيست؛ بلكه گوناگوني است».(9)
نوام چامسكي، زبانشناسي و منتقد آمريكايي(10) حمله به برجهاي دو قلو را نتيجه اقتصادي جهاني شدن ميبيند و آن را واكنشي در تقابل نابرابريهاي ناشي از اقتصاد جهاني ميداند. اقتصاددانان عمدتاً بُعد اقتصادي جهاني شدن را بيشتر مد نظر قرار داده و معتقدند در فرآيندهاي جهاني شدن، اصل بر اقتصاد بوده و بسياري از تصميمگيريها بر مسائل اقتصادي متمركز است.
بُعد سياسي جهاني شدن و كمرنگ شدن مفهوم دولت- ملت بيشتر مورد توجه علماي علم سياست و سران كشورهاي قدرتمند و بهخصوص امريكا بعد از فروپاشي شوروي قرار گرفته است. به باور آنها جهان سياسي از هم گسيخته احتياج به ايدهاي دارد كه بتواند «جامعه بشري» يا «جامعه جهاني» را به سمت يكنواختي پيش ببرد.
به همين دليل، تلاش ايالت متحده و بريتانيا به منظور چيره شدن بر جهان سياسي از راه عملي ساختي ايده «نظام جهاني»، به كارگرفتن تاكتيكهاي مفهومسازي و خلق مفاهيم تازه در اين جهت است تا بلكه هويتهاي گوناگون در خانواده بشري را در يك ساختار سياسي - جهاني يكدست ساخته و در اختيار و زير چتر به اصطلاح «هويت برتر» آمريكايي قرار دهد و در اين راه، ايالت متحده ميكوشد مفاهيم تازه ديده «جامعه بينالمللي»را كه در عمل جز «باشگاه ياران ايالت متحده امريكا» معناي ديگري ندارد، به عنوان يك نظام جهانشمول جا بيندازد.(11) بوش پدر در سال 1992 در حقيقت براي توجيه و تبيين نظام به اصطلاح بينالمللي جديد در كنگره حاضر شد و چنين گفت: «اين طور نيست كه امپراطوري شوروي بهراحتي از هم پاشيده شده باشد، بلكه آنها در جنگ سرد شكست خوردند؛ همانطور كه هيتلر در جنگ گرم شكست خورد. پس هركس كه در جنگ شكست بخورد، ناكام ميماند و هر كس كه پيروز شود، غنايم آن را كسب ميكند و كساني در اين جنگ پيروز شدند كه سربازانشان در ويتنام و كره جنگيدند و غنايم هم مال آنها است». او ادامه دارد كه «محصول جنگ سرد اين است كه دنيا رهبري غرب را بپذيرد و غرب هم رهبري آمريكا را».(12)
انديشه بوش را كساني مانند نيوتن گينگريچ، انديشمند راستگراي آمريكايي، توجيه علمي ميكنند و با توجه به ايده برخورد تمدنها هانتينگتون وعده پيروزي نهايي «نظام تازه جهاني» در قالب سياست آمريكا و پيروي قدرتها و تمدنهاي ديگر از آن را داده است.(13)
نظر برخي صاحبنظران درباره جهاني شدن
مك لوهان كه نظريه دهكده جهاني او معروف است، عامل ارتباط و اطلاعات را مهمترين عامل جهاني شدن ميداند. او در ارتباط انسانها با هم سه مرحله به شرح ذيل را برميشمرد:
- ارتباط جوامع و انسآنهاي اوليه كه طبيعي، شفاهي و حركتي و متوجه تمام حواس بوده است. اين مرحله همان جوامع سنتي هستند.
- مرحله دوم، موقعي كه خط الفبايي اختراع ميشود، شكل ميگيرد. او ميگويد از اين مرحله به بعد حس بينايي در برقراري ارتباط جايگاه خاصي پيدا ميكند، ضمن اينكه خط در اين مرحله فقط مورد استفاده اقشار محدودي قرار ميگيرد. با اختراع چاپ توسط گوتنبرگ، نظام الفبايي در حد چشمگيري توسعه يافته و سهم حس بينايي فوقالعاده زياد ميشود و امكان تشكيل متحدالشكل پيام واحدي را فراهم ميآورد. او از اين مرحله تحت عنوان «كهكشان گوتنبرگي» ياد ميكند.
- بالاخره اختراع وسايل انتشار الكترونيكي، بهخصوص راديو، سينما و تلويزيون فرهنگ كتابي و نوع جامعهاي را كه به آن وابسته بود و قدرت يكجانبهاي را كه به بينايي ميداد و سبب بياعتباري استفاده از ساير حواس گرديد، واژگون كرده است.
وي نتيجه ميگيرد كه هشياري شكل گرفته از طريق روش انتشار الكترونيكي، دنياي ما را به سوي قبيلهگرايي جديدي در مقياس جهاني خواهد كشاند و جهان را يك «يك دهكده» جهاني خواهد ساخت. (14)
هانتينگتون در بحث جهاني شدن برخورد تمدنها را مطرح كرده و اظهار ميكند در گذشته برخورد كشورها به صورت نظامي، سياسي يا اقتصادي بود، ولي امروز اين برخورد، برخورد بين تمدنها است. او مينويسد فرهنگهاي ديگر در برابر فرهنگ غربي هضم خواهند شد. البته بيشترين مقاومت را فرهنگ كنفوسيوسي و بهخصوص فرهنگ و تمدن اسلام خواهد داشت.
موافقان و مخالفان جهاني شدن
تعدادي از دانشمندان جهاني شدن را براي جهان و از جمله كشورهاي در حال توسعه فرصت دانستهاند كه در آن موانع جابهجايي سرمايهها و منابع از بين رفته و تقسيم كار بهتر رشد اقتصادي و به دنبال خود توسعه همه جهان را به همراه خواهد داشت؛ ولي بعضي ديگر جهاني شدن را باعث نابرابري بيشتر، محرومتر شدن جهان محروم و اختلال در نظام اجتماعي، فرهنگي و اعتقادي كشورهاي فقير ميدانند. در ميان صاحبنظران عدهاي نيز وجود دارند كه به جهاني شدن هم به عنوان يك خطر و تهديد مينگرند و هم به عنوان يك فرصت. اينكه چقدر به صورت يك تهديد درآيد يا فرصت، تا اندازه زيادي به وضع فرهنگي، اجتماعي، برنامهريزيها و حاكميت در يك جامعه بستگي دارد.
در خاتمه اين بخش لازم است اين مطلب يادآوري شود كه اغلب صاحبنظران جهان سوم در اين امر اتفاق نظر دارند كه گرچه جهاني شدن تأثير مطلوب و نامطلوب خود را در تمام شئون جهان غير غربي خواهد گذاشت، ولي اين به معناي آن نخواهد بود كه در آينده شاهد جهاني يكپارچه و تحقق وعدههاي هانتينگتون و يا مك لوهان خواهيم بود، بلكه همچنان شاهد رواج تنوع فكري، رفتاري و اجتماعي و سياسي در سطح جهان خواهيم بود.
تعريف و مفهوم هويت
در فرهنگ جامعهشناسي از هويت اينگونه تعريف شده است: «پنداشت نسبتاًپايدار فرد از كيستي و چيستي خود كه از طريق تعاملات اجتماعي فرد با ديگران در فرآيند اجتماعي شدن تكوين مييابد»(16) اين پرسش كه «من كيستم» ابتداييترين و در عين حال، بنيادين و ابديترين نياز معنوي انسان را مطرح ميكند زيرا اگر اين نياز معنوي تأمين نشود و انسان از هويت خود آگاهي نيابد، موجودي سرگردان بيش نيست كه هرگز نخواهد توانست از كلاف سردرگم بي سر و ساماني و بيهدفي رهايي يابد. پس از شناختن خويش است كه انسان ميانديشد: حال كه من اينگونه هستم، بايد هدفي را دنبال كنم و رسالتي داشته باشم.
انواع هويت
هويت را در يك طبقهبندي كلي ميتوان به دو نوع فردي و جمعي يا گروهي تقسيم كرد:
- هويت فردي كه گاه به دو صورت شخصي و نقشي مطرح ميشود و در مجموع،به نوعي آگاهي اطلاق ميشود كه هر فرد در فرآيند اجتماعي شدن و تعامل با ديگران درباره خود پرسش ميكند. براي مشخص كردن هويت فردي خود افراد معمولاً از ضمير «من» استفاده ميكنند.
- هويت جمعي يا گروهي كه معرف احساس تعلق فرد به گروههاي اجتماعي يا واحدهاي جمعي نظير: خانواده، طبقه اجتماعي، قوم و ملت و احساس تعهد و وفاداري در برابر آنها است. در اين نوع هويت كه معمولاً با ضمير جمع «ما» بيان ميشود، رابطه فرد را با گروههاي اجتماعي تنظيم ميكند و در برابر اين پرسشها مطرح ميشود كه «ما كيستيم و چيستيم؟ و گروههاي ديگر كيستند و چيستند»(17)
سطوح مختلف هويت اجتماعي
درباره وجوه مختلف هويت اجتماعي اختلاف نظر وجود دارد؛ ولي در زمان ما اين هويت در سه سطح محلي، ملي و جهاني مطرح ميشود.
مسلم است كه اين سه سطح در جوامع مختلف از اهميت و وزن يكسان برخوردار نيستند. در جوامع سنتي هويت قومي و محلي قدرت بيشتري دارد؛ ولي در جوامع صنعتي بُعد ملي و جهاني آن قويتر است.
هويت ملي نيز با توجه به انسجام گروهي و اجتماعي يا از هم گسيختگي اجتماعي افزايش يا كاهش مييابد. هويت جهاني نيز كه در حقيقت عمر طولاني ندارد، ضعف و شدت پيدا ميكند. معمولاً بالا بودن سطح سواد و دانش عمومي احساس هويت جهاني را تقويت ميكند.
همچنين در يك كشور در موقعيت هاي گوناگون ميزان وابستگي به هويتهاي جمعي (محلي، ملي و جهاني) شدت و ضعف پيدا ميكند.
عوامل مؤثر در شكلگيري هويت
همانطور كه ملاحظه شد، هويت فردي و اجتماعي اساس و شالوده شخصيت فرد و تعيين كننده رفتار و مسير زندگي او در طول زندگي خواهد بود.
با وجود همه اهميتي كه شكلگيري و تكوين هويت افراد دارد، سعي و تلاش افراد و مؤسسات مؤثر بر هويت افراد معمولاً مقرون به موفقيت نيست؛ به عنوان شاهد، ميتوان به مشكلات عديدهاي اشاره كرد كه جوامع و كشورهاي مختلف در اين زمينه با آن دست به گريباناند.
در تكوين هويت نه تنها عوامل عديدهاي تأثير دارند، بلكه چگونگي تعامل اين عوامل و سازگاري، كم سازگاري يا ناسازگاري آنها ميتواند زمينه بسياري از مشكلات را به وجود آورد.
ما براي ساده كردن مسأله و فهم آسانتر موضوع، عوامل شكل دهنده هويت را به شرح ذيل تقسيمبندي ميكنيم:
- عوامل خرد مثل عوامل زيستي و رواني؛
- عوامل كلان مانند عوامل: تاريخي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و زيست محيطي و فرآيند عمدهاي چون جهاني شدن.
از بين عوامل فوق عوامل تاريخي و فرهنگي با وجود اهميت زياد آن، به لحاظ پيچيدگي و گاه ناملموس بودن اثر آن در كشورهاي جهان سوم، كمتر مورد عنايت قرار گرفته و در نتيجه نقش زيادي در بحران هويت بهخصوص در نسل جوان داشته است.
در حقيقت، ميتوان فرد را به عنوان ظرف و هويت را به عنوان مظروف در نظر گرفت كه عوامل شكلدهنده هويت بايد با روشي بسيار ظريف و پيچيده نه تنها مظروف را به ظرف منتقل كنند، بلكه آن را به شكلي عميق دروني سازند.
ولي واقعيت اين است كه اين عوامل براي هويتبخشي علاوه بر ناكارآمدي دروني با عوامل ديگر نيز اغلب ناهماهنگ هستند و همچون گروه موسيقي هستند كه به جاي هماهنگي و همنوايي با هم ايجاد توازن و تعادل چيزي غير از صداي ناهنجار و دلخراش نصيب شنوندگان خود نميكنند.
در خيلي از جوامع: حكومتها ناكارآمدند، وسايل ارتباط جمعي عاري از هرگونه جاذبه و غني در تهيه برنامهاند، اغلب خانوادهها از اوليهترين اصول تعليم و تربيت بياطلاعاند و سخت درگير معشيت و تأمين نيازهاي اوليه فرزندان هستند، آموزش و پرورش به نيازهاي فردي و اجتماعي بيتوجه است، شخصيتهاي تاريخي تحت تأثير حب و بغضهاي گروهي و سياسي لجن مال شده و جوانان نسبت به تاريخ و فرهنگ كشور خود بيخبر يا بدبيناند، و فقر و بيكاري روزافزون و يأس و نااميدي نيز مزيد بر علت شده و گروههاي مرجع محلي يا ملي عاري از هرگونه جاذبه شده و نميتوانند نقش الگو را براي نسل جوان بازي كنند. روشنفكران جدا و منزوي از مردم و تغييرات سريع اجتماعي و عدم تثبيت هنجارها و ارزشهاي اجتماعي جامعه، عواملي است كه باعث ميشوند ظرف هويتي افراد نتواند براي هميشه خالي باشد. در اين صورت نيز خلأ مثل خلأ در طبيعت، جايگاهي ندارد. در چنين حالتي، جوانان طعمه مناسبي براي عوامل خارج از مرزها خواهند بود و شديداً تحت تأثير پديدههايي چون جهاني شدن قرار ميگيرند.
به عبارت ديگر، امواج پديده جهاني شدن آنگاه مشكل ايجاد ميكند كه زمين زير پاي مردمان در يك شهر يا منطقه سست باشد و آنان جايگاهي نداشته باشند و ندانند كه كجا هستند و به كجا ميروند(18) و جدا از يار و ديار و آنچه خودي است و ميتواند اسباب تعلق خاطر شود، در مسير امواج به هر طرف كشانده ميشوند و جوانان دچار عقده حقارت شده و اين باور غلط در آنها ايجاد شده كه نه تنها اكنون، بلكه در هيچ زماني كسي نبودهاند. (19)
از طرفي، امكانات اقتصادي، ارتباطي و علوم مختلف كه در اختيار دنياي مركزي و جهان اول يا صنعتي است و همچون اختاپوسي عمل ميكند كه از هر سر آن سازي كوك ميشود و به ظاهر مطلوب و مقبول مينمايد و هويت مردم جهان پيراموني را سخت در معرض تهديد قرار ميدهد.
در اين زمينه، دكتر شريعتي مضمون جالبي را بيان ميكند. او مينويسد از مرحوم جلال آل احمد پرسيدم: فكر نميكنيد قبل از اينكه دست به هر كاري بزنيم و به عنوان «روشنفكر» اظهار نظر كنيم، بزرگترين و فوريترين مسئوليت ما اين است كه ببينيم ما مسلمانان و جوامع اسلامي در كجاي تاريخ قرار داريم.(20)
جلال نيز در كتاب غربزدگي بهخوبي به بحران هويت جوامع جهان سوم در برابر- به قول او - اين هيولاي قرون جديد اشاره كرده است. آنجا كه مينويسد: «ما نتوانستهايم، شخصيت «فرهنگي، تاريخي» خودمان را در قبال ماشين و هجوم جبرياش حفظ كنيم؛ بلكه مضمحل شدهايم». حرف در اين است كه ما نتوانستهايم. واكنش سنجيده و حساب شدهاي در قبال اين هيولاي قرون جديد از خود نشان دهيم. (21)
مشكل هويتپذيري و تبعات فردي و اجتماعي آن
همانطور كه گفته شد، جهاني شدن تحت تأثير نقش عوامل بيروني و بهخصوص غربي در ايجاد هويت فردي و اجتماعي كشورها غير غربي تأثير زياد دارد؛ ولي اين به آن معنا نيست كه قادر باشند الگوهاي فرهنگي خود را عيناً به جوامع ديگر تحميل كنند؛ بلكه هر جامعه با توجه به تاريخ، فرهنگ، وضع سياسي و اقتصادي و عملكرد خانوادهها و رسانهها و آموزش و پرورش خود تحت تأثير جهاني شدن قرار ميگيرد و هويت فردي و جمعي افراد اين جامعه با مشكل مواجه ميشود و افرادي كه در هويتپذيري دچار مشكل شدهاند، مشكلات بسياري براي خود و ديگران ايجاد ميكنند.
وقتي هويتپذيري دچار مشكل ميشود، الگوهاي رفتاري فردي و جمعي به اشكال ذيل به چشم ميخورد:
- بيهويتي، يكي از شاخصهاي جامعه مورد هجوم قرار گرفته است.
- يكپارچگي در هويت يا به اصطلاح يكپارچگي هويت افراد از بين ميرود و گاه بخشي از هويت يك فرد با بخش ديگر هويت آن شخص درگير ميشود و يا در تعارض قرار ميگيرد.
- فرد بيهويت از ثبات شخصيتي برخوردار نيست؛ چون هويت فرد در بستر فرهنگ شكل ميگيرد و فرد در جامعهاي رشد يافته كه عناصر فرهنگ آن با یکدیگر همخواني ندارند، داراي شخصيتي ميشود كه اجزاي آن با هم هماهنگي ندارند.
- رفتار اشخاص بيهويت به هيچ وجه قابل پيشبيني نيست؛ زيرا رفتار افراد با توجه به فرهنگ آنها قابل پيشبيني است. افرادي كه در هويتپذيري دچار مشكلاند، در حقيقت در فرهنگپذيري دچار مشكل شدهاند.
- فرد بيهويت چون در پذيرش و دروني كردن ارزشهاي جامعه خود ناتوان بوده، معمولاً دست به اقداماتي ميزند كه ضد جامعه و فرهنگ او است.
- وقتي جامعه در تكوين هويت افراد خود دچار مشكل ميشود، ميزان بزهكاري در جامعه افزايش مييابد. در حقيقت، ريشه خيلي از خلافها و كجرويها با مشكل هويت قابل تبيين است.
- افراد بيهويت از خود اراده و قدرت تشخيص ندارند و اتكا به نفس در بين آنها مفهومي ندارد.
- بالاخره اينكه به نظر اريكسون وقتي هويتپذيري دچار مشكل ميشود، افراد بهخصوص نوجوانان از نوعي سردرگمي، آشفتگي نقشها يا همان چيزي كه اريكسون آشفتگي هويت مينامد، رنج ميبرد. اين حالت سبب ميشود كه نوجوان احساس كند، منزوي، تهي، مضطرب و مردد شده است. احساس ميكند كه بايد تصميمهاي مهمي بگيرد، اما قادر به انجام دادن اين كار نيست، احساس ميكند كه جامعه به او فشار ميآورد كه تصميمهايي اتخاذ كند؛ اما او مقاومت ميكند. گاه اين افراد به جاي ميل به پيشرفت دچار پسروي ميشوند و براي آنها بازگشت و پسروي به دنبال كودكي مطبوع است. رفتار فردي كه دچار آشفتگي هويت فردي شده، همانطور كه در جاي ديگر گفته شد، غير قابل پيشبيني است؛ گاه از ديگران احساس بيزاري ميكند و گاه از اينكه نقش مريد را بازي كند، لذت ميبرد.(22)
پينوشتها:
1. اطلاعات سياسي اقتصادي، سال نوزدهم، مرداد و مهر 84، ش 11 و 12.
2. مجله جامعهشناسي ايران، دوره چهارم، ش 2 (مقاله ناصر فكوهي).
3. اطلاعات سياسي اقتصادي، ش 147 و 148.
4. مجله جامعهشناسي ايران، دوره چهارم، ش 4، زمستان 81.
5. همشهري ماه، تير ماه 1380.
6. اطلاعات سياسي و اقتصادي، ش 207 و 208.
7. همان، شمارههاي 148ـ 147 و 208ـ 207.
8. مجله جامعهشناسي ايران، دوره چهارم، ش 2، زمستان 81 (مقاله ناصر فكوهي).
9. همان.
10. كتاب هفته، شنبه 6 اسفند ماه 1384.
11. اطلاعات سياسي و اقتصادي، ش 149 و 150.
12. نامه فرهنگ، سال چهارم، به نقل از مصاحبه جواد لاريجاني.
13. اطلاعات سياسي و اقتصادي، ش 149 و 150.
14. جامعهشناسي وسايل ارتباط جمعي، ژان كازنو، ترجمه دكتر محسني و دكتر ساروخاني، انتشارات اطلاعات، ص 212 و 213.
15. نامه فرهنگ، سال چهارم، پاييز 73؛ اطلاعات سياسي و اقتصادي، ش 148و 147.
16. مجله جامعهشناسي ايران، دوره چهارم، ش 4، زمستان 81.
17. همان.
18. نامه فرهنگ، فصلنامه تحقيقاتي در مسايل فرهنگي و اجتماعي، سال هشتم، ش 1، بهار 77.
19. ديدگاهها، دكتر مصطفي رحيمي، انتشارات اميركبير، ص 104.
20. نقل از بحران نوگرايي و فرهنگ سياسي در ايران معاصر، دكتر سيد علياصغر كاظمي، نشر قدس، چاپ اول، 1376، ص 182.
21. فرهنگ جلال آل احمد، كتاب اول سياست، مصطفي زمانينيا، انتشارات رواق، چاپ اول، 1362، ص 128.
22. راهنماي زندگينامه و نظريههاي روانشناسان بزرگ، ورنون نوردبي و تالوين هال، ترجمه دكتر احمد به پژوه و دكتر رمضان دوستي، چاپ دوم، تابستان 77، ص 64.
منبع: